نمونه‏هاى عينى و تاريخى معاد

نويسنده:آية الله مكارم شيرازى

قرآن مجيد به يك سلسله نمونه‏هاى عينى و تاريخى براى معاد در آيات مختلف اشاره كرده است كه همه آنها دقيقاً مصداق حيات بعد از مرگ است، و مخصوصاً روى آنها براى مسأله امكان معاد تكيه مى‏كند، آنها عبارتند از:
1 - داستان عزير پيامبرى كه يك صد سال مرد و سپس حيات نوين يافت.
2 - داستان ابراهيم و احياى مرغ‏هاى چهارگانه او.
3 - داستان اصحاب كهف.
4 - ماجراى كشته بنى‏اسرائيل و داستان گاو.
البته استدلال به اين حوادث تاريخى، فرع بر پذيرش آنها از نظر تاريخى است، و از آن جا كه منكران معاد بسيارى از اين ماجراهاى تاريخى را پذيرفته بودند، يا حداقل در منابع تاريخ آنها وجود داشت و در ميان مردم مشهور بود، قرآن مجيد به آنها در برابر منكران استدلال مى‏كند.
با اين اشاره به قرآن باز مى‏گرديم و گوش جان به نخستين نمونه يعنى به آيات مربوط به داستان عزيز مى‏سپاريم:
1 - ماجراى حيات عزير بعد از مرگ
در اواخر سوره بقره اين داستان عجيب در يك آيه خلاصه شده كه در واقع يك پاسخ تاريخى به منكران معاد است مى‏فرمايد:
او كالذى مرعلى قرية و هى خاوية على عروشها قال انى يحيى هذه اللَّه بعد موتها فاماته اللَّه ماة عام ثم بعثه قال كم لبثت قال لبثت يوماً او بعض يوم قال بل لبثت ماة عام فانظر الى طعامك و شرابك لم يتسنه و انظر الى حمارك و لنجعلك آية للناس و انظر الى العظام كيف ننشزها ثم نكسوها لحماً فلما تبين له قال اعلم ان اللَّه على كل شى‏ء قدير. بقره، 259.
ترجمه
آيا نديدى آگاهى ندارى آن كس را كه از كنار يك آبادى مى‏گذشت در حالى كه ديوارهايش به روى سقفهاى آن فرو ريخته بود؟ و اجساد و استخوان‏هاى اهل آن در هر سو پراكنده بود، او با خود گفت: چگونه خدا اين‏ها را پس از مرگ زنده مى‏كند؟ خداوند يك صد سال او را مى‏راند و سپس زنده كرد. به او فرمود: چقدر درنگ كردى؟ عرض كرد: يك روز يا قسمتى از يك روز. فرمود: نه بلكه توقف تو يك صد سال بود، نگاه كن به غذا و نوشيدنيت، ببين هيچ گونه تغيير نيافته؟ و بدان خدايى كه چنين مواد سريع الفسادى را در طول اين مدت حفظ كرده بر همه چيز قادر است. ولى نگاه به الاغ خود كن كه چگونه از هم متلاشى شده اين براى آن است كه تو را نشانه‏اى در امر معادبراى مردم قرار دهيم! اكنون نگاه به استخوان‏هاى مركب سوارى خود كن كه چگونه آنها را بلند كرده به هم پيوند مى‏دهيم، سپس گوشت بر آن مى‏پوشانيم؟! هنگامى كه اين حقايق بر او آشكار شد، گفت مى‏دانم كه خداوند بر هر چيزى قادر است. (1)
در اين جا چند نكته قابل دقت است:
1 - اين مرد چه كسى بوده؟ و آن قريه توجه داشته باشيد قريه به معنى روستا نيست، بلكه به معنى مركز اجتماع مردم است خواه شهر باشد يا روستا در كجا قرار داشته؟ قرآن شرحى درباره آن بيان نكرده است، همين اندازه از لحن آيه استفاده مى‏شود.
او مردى بوده كه با وحى الهى سرو كار داشته يعنى پيامبرى از پيامبران خدا ولى مفسران با تكيه بر روايات و تواريخ نام او را معين كرده‏اند: در بسيارى از روايات و كلمات مفسرين آمده است كه او عزير پيامبر معروف بنى اسرائيل بود در بعضى نيز آمده است كه او ارميا يكى ديگر از پيامبران بنى اسرائيل بود، بعضى هم نام او را خضر و بعضى اشعيا ذكر كرده‏اند. (2)
ولى مسلم است او هر كه باشد تأثيرى در معنى و محتواى آيه ندارد و اين كه بعضى احتمال داده‏اند او فرد غير مؤمنى بوده كه در قيامت شك داشته سخن نادرستى است، زيرا آيه به خوبى دلالت بر اين دارد كه وحى بر او نازل مى‏شد.
و آن قريه، طبق بسيارى از روايات، بيت المقدس بوده و اين ماجرا بعد از ويرانى آن به وسيله بخت النصر واقع شد.
2 - آيا اين مرد الهى هر كه بود به راستى مرد يا در خواب عميقى فرو رفت؟ ظاهر آيه فوق اين است كه او به راستى از دنيا رفت و بار ديگر به فرمان خدا بعد از گذشتن يك صد سال زنده شد، بسيارى از مفسران نيز بر همين عقيده‏اند، در حالى كه بعضى مايلند كه تعبير به موت را در اين جا به معنى خواب عميق شبيه مرگ تفسير كنند، شبيه خواب عميقى كه در بعضى از جانداران امروز ديده مى‏شود كه مثلاً تمام فصل زمستان را به خواب فرو مى‏روند، و به هنگام بهار بيدار مى‏شوند و به حركت در مى‏آيند در اين گونه خواب‏ها فعاليت‏هاى حياتى، بسيار كند مى‏شود و انرژى لازم براى آن فوق‏العاده كم مى‏گردد، ولى به هر حال شعله حيات خاموش نمى‏شود.
نويسنده المنار و همچنين مراغى و نويسنده اعلام قرآن اين احتمال را انتخاب كرده‏اند، حتى در اعلام قرآن آمده كه مأة عام لزوماً به معنى يك صد سال نيست! بلكه مى‏تواند به معنى يك صد روز يا ساعت باشد!
اين گروه روشنفكران هستند كه قبول امور خارق عادت بر آنها گران است، لذا هر جا به اين گونه امور برخورد مى‏كنند، سعى در توجيه آن دارند در حالى كه هيچ ضرورتى براى اين امر وجود ندارد.
قرآن مجيد و روايات مسلم اسلامى، و در يك كلمه محتواى مذاهب آسمانى آميخته با انواع خوارق عادات است كه نمى‏توان آنها را انكار كرد و نه اقدام به توجيه همه آنها نمود، هنگامى كه ما قدرت خداوند را بر خوارق عادت بپذيريم قبول اين مسائل بسيار ساده است، منتها هرگز در اين امر، راه اغراق را نمى‏پوييم و از حد خارج نمى‏شويم، و هر كارى را به اعجاز يا خوارق عادت نسبت نمى‏دهيم.
حتى از نظر علماى مادى خوارق عاداتى كه از طرق شناخته شده علمى قابل تفسير نيست فراوان است، پس چه ضرورتى دارد كه ما به هر خارق عادتى برخورد مى‏كنيم آن را شكل اصليش بيرون آورده و مسخ كنيم!
در ماجراى فوق، گذشته از آن مرد الهى كه مرد و زنده شد و گذشته از اين كه هدف ارائه نمونه احياى مردگان در قيامت است مسأله مركب سوارى او كه قرآن مى‏گويد: مرده بود و استخوانهايش متلاشى شده بود، نيز مطرح است، زيرا آيه تقريباً صريح است در اين كه به فرمان خدا استخوان‏ها جمع شد، و بار ديگر گوشت بر آنها روييد و زنده گشت، آيا بايد همه اينها را توجيه كرد؟
3 - در اين كه اين ماجرا در كدامين سرزمين واقع شده بسيارى را عقيده بر اين است كه در بيت المقدس بوده كه بعد از حمله بخت النصر ويران شد ويرانى كاملى كه قرآن از آن تعبير مى‏كند خاوية على عروشها يعنى سقفها فرو ريخته بود و ديوارها به روى سقف‏ها!
بعضى نيز گفته‏اند: محلى بوده نزديك بيت‏المقدس، و سؤال آن مرد الهى از خود كه چگونه خداوند اينها را زنده مى‏كند، نه از روى انكار يا حتى تعجب و شك و ترديد بوده، بلكه دوست داشته كه زنده شدن مردگان را به صورت يك شهود عينى ببيند، همان چيزى كه ابراهيم در ماجرايى كه بعداً به آن اشاره خواهد شد از خدا خواست.
و نيز مى‏تواند اين تقاضا براى نشان يك نمونه عينى به منكران يا شكاكان باشد، زيرا گاه استدلالات عقلى گروهى از مردم را قانع نمى‏كند حتى نداى وجدان نيز براى آنها قانع كننده نيست، اصرار دارند نمونه‏هاى عينى را ببينند تا مسأله جنبى حسى پيدا كند و تمام وسوسه‏ها از قلب و جان زدوده شود.
4 - در اين كه طعام و نوشيدنى كه با او بوده چه بوده؟ قرآن صريحاً مطلبى نگفته است، ولى از جمله لم يتسنه كه از ماده سنه به معنى سال است و مفهومش آن است كه با گذشتن سال‏ها فاسد نشده بوده، چنين بر مى‏آيد كه هر دو از غذاهاى فاسد شدنى بوده بعضى از مفسران گفته‏اند غذاى همراه او انجير و انگور و نوشيدنيش آب ميوه يا شير بوده است.
جالب اين كه خداوند براى قدرت نمايى اين مواد سريع الفساد را همچنان به حال خود نگه داشت، در حالى كه مركب سوارى او با آن استقامت به كلى از هم متلاشى گشته بود، تا نشانه‏اى باشد بر گذشتن يك صد سال و دليل ديگرى باشد بر امكان حيات بعد از مرگ، تا آن مرد الهى اين حقيقت را با چشم خود در هر دو قسمت وجود خودش و وجود مركبش ببيند.
5 - از جمله و لنجعلك آية للناس هدف اين است كه ترا آيت و نشانه‏اى براى مردم قرار دهيم نشان مى‏دهد كه فايده اين حادثه تنها براى آن مرد الهى نبوده، بلكه نفعش عام بود، زيرا مردم از روى قرائن مختلفى عزير را شناختند و باور كردند كه او بعد از يك صد سال، حيات نوينى يافته است، اگر نسل معاصر عزير از دنيا رفته بود نسل‏هاى بعد از او حقيقت را دريافتند، و با در دست داشتن اطلاعاتى از پدران خود به حقيقت امر واقف گشتند.
2 - ابراهيم و مسأله معاد
يكى ديگر از نمونه‏هاى تاريخى و عينى كه قرآن بر آن تكيه كرده، سرگذشت ابراهيم و داستان طيور اربعه مرغ‏هاى چهارگانه است كه بعد از داستان عزير بلافاصله در قرآن آمده است، مى‏فرمايد:
و اذ قال ابراهيم رب ارنى كيف تحيى الموتى قال اولم تؤمن قال بلى و لكن ليطمئن قلبى قال فخذ اربعة من الطير فصرهن اليك ثم اجعل على كل جبل منهن جزء ثم ادعهن يأتينك سعياً و اعلم ان اللَّه عزيز حكيم.
به خاطر بياور هنگامى را كه ابراهيم گفت: خدايا! به من نشان ده چگونه مردگان را زنده مى‏كنى؟
فرمود: مگر به معاد ايمان نياورده‏اى؟
عرض كرد: آرى، آورده‏ايم ولى مى‏خواهم قلبم آرام يابد آرامشى كه از احساس و شهود برخيزد.
فرمود: پس چهار نوع از مرغان را انتخاب كن و آنها را پس از ذبح كردن قطعه قطعه كن و در هم بياميز سپس بر هر كوهى كه در اطراف تو است قسمتى از آن را قرار ده، بعد آنها را بخوان به فرمان خدا زنده مى‏شوند و به سرعت به سوى تو مى‏آيند و بدان خداوند، توانا و حكيم است. بقره، 260
هر گاه ظاهر آيه را جدا از پيشداورى‏ها مورد توجه قرار دهيم و تحت تأثير القائات اين و آن نباشيم و به وضوح نشان مى‏دهد كه ابراهيم مى‏خواست صحنه از احياى مردگان را براى آرامش خاطر ببيند و مأموريت پيدا كرد كه نمونه‏اى از آن را عملاً با دست خود به فرمان خدا انجام دهد، نمونه‏اى كه در آن اجزاء بدن مرغ‏هاى چهارگانه همچون ذرات خاك‏هاى انسان‏ها به هم آميخته گردد ، و بعد مانند آن به هر سو پراكنده شود، سپس به فرمان خدا از گوشه و كنار جمع گردد و جامه حيات در تن بپوشد.
شأن نزولى كه بسيارى از مفسران براى اين آيه ذكر كرده‏اند نيز گواه اين مدعا است، او از كنار دريايى مى‏گذشت مردارى را ديد كه قسمتى از آن در آب و قسمتى در خشكى است، پرندگان از يك سو و حيوانات دريايى از سوى ديگر آن را طعمه خود قرار داده‏اند ابراهيم در فكر فرو رفت كه چگونه اين اجزاى پراكنده يك بدن كه ممكن است جزء بدن تعداد بى‏شمارى جانداران ديگر شود، بار ديگر جمع و احياء مى‏گردد.
بديهى است كه ابراهيم با توجه به مقام نبوت و ارتباط با وحى، به همه چيز ايمان داشت، ايمانى بالاتر از ايمانى كه حاصل استدلال‏هاى عقلى است ولى او مى‏خواست در اين زمينه شهود حسى داشته باشد، و لذا خداوند چنين صحنه‏اى را براى او مجسم كرد تا معاد جسمانى را به معنى دقيق كلمه با چشم خود ببيند و قلبش آرام گيرد.
1 - جمله فصرهن طبق تصريح بعضى از ارباب لغت و جمعى از مفسران از ماده صور بر وزن قول به معنى تقطيع و پاره كردن است، و اشاره به اين است كه ابراهيم مأمور بود مرغ‏هاى چهارگانه را ذبح كند و سپس پاره پاره كرده، در هم بياميزد.
ولى جمعى از ارباب لغت آن را به معنى متمايل ساختن تفسير كرده‏اند مخصوصاً هنگامى كه با الى متعدى شود به همين جهت بعضى از مفسران به اصطلاح روشنفكر اصرار دارند كه ابراهيم مرغ‏هاى چهارگانه را هرگز پاره پاره نكرد، بلكه مأمور بود آنها را به خودش مأنوس كند و بعداً هر يك از آنها را بر بالاى كوهى بگذارد و بعد صدا زند تا به سوى آو آيند! سپس از آن مثالى براى احياء مردگان گيرد و بداند به همان آسانى كه او مرغ‏ها را صدا مى‏زند و به سوى او مى‏آمدند مسأله احياى مردگان در برابر قدرت خدا آسان است. (3)
ولى اينها گويا فراموش كرده‏اند كه اولاً ابراهيم تقاضاى مشاهده احياء مردگان كرد و خداوند از طريق اين دستور دعوت او را اجابت فرمود: تا قلب ابراهيم مطمئن و آرام گردد، در حالى كه اگر مسأله به اين جا ختم شود كه مرغانى را بگيرد و تربيت كند و صدا بزند و بيايند، نه تنها خواسته ابراهيم كه مشاهده احياء مردگان و آرامش قلب بوده حاصل نمى‏گردد، بلكه اين فرمان هيچ گونه ارتباطى با آن درخواست ندارد، و اگر در برابر چنين درخواستى چنين پاسخى از سوى يك فرد عادى داده شود ناموزون و زشت به نظر مى‏رسد، تا چه رسد به اين كه از ناحيه خداوند آن هم در كلام فصيحى همچون قرآن باشد.
ثانياً تعبير جزء را به هر يك از مرغ‏هاى چهارگانه تفسير كردن بسيار نامناسب به نظر مى‏رسد.
ثالثاً شأن نزولى كه براى آيه ذكر شده و روايات متعددى كه در منابع حديث آمده هيچ كدام متناسب با اين معنى نيست، بلكه صريحاً بيانگر اين حقيقت است كه ابراهيم چهار مرغ را گرفت و سر بريد و اجزاى آنها را با هم مخلوط كرد، سپس آن را چند قسمت نمود و هر قسمتى را بر كوهى نهاد. (4)
همان گونه كه گفتيم مشكل بزرگ براى كسانى كه سراغ اين گونه تفاسير براى آيات قرآن مى‏روند مسأله عدم پذيرش خوارق عادت است چرا كه با مذاق طرفداران مكاتب مادى سازگار است، به همين دليل خود را در اين سنگلاخ‏ها وارد مى‏سازند، در حالى كه وجود معجزه و خوارق عادت در تمام مذاهب از بديهيات است حتى در جهان طبيعت هم خوارق عادات زيادى مى‏بينيم كه علم روز از تفسير آن عاجز است. دقت كنيد.
2 - در اين كه مرغ‏هاى چهارگانه كدام يك از انواع مرغ‏ها بودند معروف اين است كه: طاووس، و خروس و كبوتر و كلاغ بوده است كه هر يك از آنها مظهر روحيه و صفات ويژه‏اى هستند و گاه حركات انسان‏ها را به آنها تشبيه مى‏كنند طاووس مظهر كبر و خودنمايى خروس مظهر تمايلات شديد جنسى، كبوتر مظهر لهو و بازيگرى و كلاغ مظهر آرزوهاى دراز!
ولى احتمالات متعدد ديگرى نيز در تفاسير وارد شده از جمله: نام هدهد، بوم، شاهين، و كركس در كلمات مختلف مفسران آمده است. (5)
ولى معلوم است كه ويژگى مرغان مزبور تأثيرى در اصل مسأله ندارد همين اندازه معلوم است كه انواع مختلفى از پرندگان بوده تا بتواند نشانه‏اى از آميخته شدن خاك‏هاى مختلف انسان‏ها با يكديگر بوده باشد.
تعداد كوه‏هايى كه اجزاء آن بر آن نهاده شده، در روايات ده عدد ذكر شده و به نظر مى‏رسد كه اين حادثه بعد از ورود ابراهيم به شام اتفاق افتاده باشد، زيرا سرزمين بابل كوهى ندارد.
3 - داستان اصحاب كهف
در سوره كهف، داستانى طى چهارده آيه بيان شده و در ضمن آن چنين آمده است:
و كذلك اعثرنا عليهم ليعلموا ان وعداللَّه حق و ان الساعة لا ريب فيها.
و اين گونه ما مردم را از حال آنها اصحاب كهف آگاه ساختيم تا بدانند وعده خدا حق است و در قيامت و رستاخيز شكى نيست. كهف، 21.
از اين تعبير به خوبى بر مى‏آيد كه حداقل يكى از اهداف اين خواب عجيب و طولانى كه شباهت زيادى به مرگ داشته، براى اين بوده كه درسى به منكران معاد يا كسانى كه از اين جهت در شك و ترديد بودند بدهد.
به خصوص اين كه از جمله اذيتنازعون بينهم امرهم چنين استفاده كرده‏اند كه اقوام آن زمان در مسأله معاد معاد جسمانى با هم نزاع و اختلاف داشتند، مخالفان سعى داشتند مسأله خواب و بيدارى اصحاب كهف به زودى فراموش شود و اين برهان روشن را از دست موافقان بگيرند در تفسير اين جمله احتمالات متعددى داده شده كه آن چه گفته شد يكى از آنها است.
فخر رازى پنج احتمال ديگر در تفسير آن ذكر نموده است از جمله اين كه تنازع و اختلاف در عدد اصحاب كهف و نام‏هاى آنها يا اين كه در مقدار خوابشان يا در اين كه در كنار غار معبدى به سبك معابد كفار بسازند يا موحدان؟ (6)
در آيات اين سوره قرآن با صراحت مى‏گويد كه آنها سيصد و نه سال در خواب فرو رفتند. و لبثوا فى كهفهم ثلاث مائة سنين و ازداد و اتسعاً
بدون شك يك چنين خواب طولانى شبيه به مرگ است و بيدارى بعد از آن شبيه به حيات بعد از مرگ و لذا به خوبى مى‏تواند يك نمونه عينى از نظر تاريخى براى مسأله معاد بوده باشد.
در اطراف اين داستان سخنان بسيارى است، آن چه به بحث ما مربوط مى‏شود چند نكته است:
1 - خلاصه اين ماجرا
طبق آن چه در قرآن مجيد و روايات مشهور اسلامى آمده است چنين است: پادشاه ستمگرى بود به نام دقيانوس كه بر ملتى بت‏پرست حكمرانى مى‏كرد بعضى نام او را دسيوس ثبت كرده‏اند و در حدود قرن اول تا سوم ميلادى مى‏زيسته، و پايتخت او به نام افسوس بود، و زرائى داشت كه طى يك ماجرا متوجه بى‏اعتبارى آئين بت‏پرستى او شدند، آنها آزادى از چنگال اين آيين خرافى را بر حفظ پس و مقام خود ترجيح داده به طور پنهانى شهر و ديار خود را به سوى مقصد نامعلومى پشت سر گذاشتند و پس از مدتى به غارى رسيده آن را پناهگاه خود قرار دادند.
در اين جا خداوند يك خواب طولانى عجيب بر آنها مسلط ساخت، و صدها سال خوابيدند، هنگامى كه از اين خواب گران بيدار شدند، و از يكديگر درباره خوابشان سؤال كردند گمان كردند يك روز يا قسمتى از يك روز بيشتر در خواب نبوده‏اند! ولى شواهد و قرائن اطراف غار و قيافه‏هاى آنها نشان مى‏داد كه موضوع غير از اين است و لذا در ترديد فرو رفتند.
و چون گرسنه بودند يك نفر را به شهر فرستادند تا مخفيانه غذايى براى آنها تهيه كند، ولى سكه‏هايى را كه براى خريد غذا ارائه كردند راز آنها را فاش كرد، طرز رفتار آنها كه با عادات و رسوم مردم متفاوت بود، به ضميمه آن چه در تاريخ معاصر آن مردم درباره ناپديد شدن چند جوان صاحب منصب و عالى مقام شنيده بودند، همه نشان مى‏داد كه اينها همان‏ها هستند!
جميعيت باخبر شدند و اطراف آنها را گرفتند، ولى آنها به غارشان بازگشتند و براى هميشه چشم از جهان فرو بستند و مردم در آن جا به احترام آنها معبدى بنا كردند.
2 - داستان اصحاب كهف در كتب تاريخى
آيا اين داستان در غير قرآن مجيد، نقل شده است يا نه؟ و آيا در تورات و انجيل كنونى اشاره‏اى به آن ديده مى‏شود؟
پاسخ سؤال اول، مثبت و پاسخ سؤال دوم منفى است.
زيرا اين ماجرا به گفته مورخان مدت‏ها بعد از ميلاد مسيح رخ داده است و تاريخ آن را بعضى ميان سال‏هاى 249 تا 251 ميلادى ذكر كرده‏اند، بنابراين ممكن نيست اشاره‏اى به آن در تورات يا انجيل آمده باشد، در كتاب اعلام قرآن مى‏خوانيم:
اروپائيان قصه اصحاب كهف را به طور خلاصه چنين نقل مى‏كنند: در زمان دكيوس 249 تا 251 كه مسيحيان را سخت شكنجه مى‏داد هفت تن از جوانان اشراف به غار پناهنده شدند و دكيوس دستور داد كه بر دهانه غار ديوارى بكشند تا از گرسنگى و تشنگى بميرند، ولى هفت تن در غار به خواب گران فرو رفتند، و 157 سال بعد در زمان تئوردوم بيدار شدند اروپائيان اصحاب كهف را به نام هفت تن خفتگان اُفسوس ناميدند.
در بخش ديگرى از اين كتاب آمده است: قصه اصحاب كهف نخستين بار در قرن پنجم ميلادى به وسيله ژاك اهل ساروك كه خليفه كليساى سوريه بوده است در يك رساله سريانى تشريح شده و اين رساله را شخصى به نام گوگويوس تحت عنوان جلال شهداء از سريانى به لاتينى ترجمه كرده است. (7)
اين ماجرا بازتاب وسيعى در تواريخ اسلامى و ادبيات شرقى و غربى پيدا كرده و حتى در آثار ادبى روس و حبشه تلويحات و اشاراتى به اين داستان وجود دارد. (8)
بنابراين سرگذشت مزبور تنها در قرآن مجيد نيامده بلكه در آثار تاريخى ديگران نيز به آن اشاره شده است.
3 - محل غار اصحاب كهف
معروف اين است كه اين غار در كنار شهر افسوس يكى از شهرهاى معروف آسياى صغير تركيه كنونى كه قسمتى از روم شرقى قديم است قرار داشته در نزديكى رود كايستر در حدود چهل ميلى جنوب شرقى ازمير. (9)
شهر افسوس به خاطر معبد معروف و بتخانه اوطاميس كه از عجايب هفتگانه جهان بوده معروفيت جهانى دارد. (10)
ولى بعضى غار اصحاب كهف را در نزديكى نقطه‏اى از شام به نام طرطوس دانسته‏اند. (11)
هم اكنون در نزديكى دمشق محلى وجود دارد كه به نام غار اصحاب كهف معروف، و مردم به ديدن آن مى‏روند.
4 - داستان اصحاب كهف از نظر علم روز
آيا ممكن است كسى عمر طولانى چند صد ساله داشته باشد؟ خواه اين عمر در بيدارى بگذرد يا در يك خواب عميق؟
اگر قبول كنيم در بيدارى ممكن است، در خواب مشكلات بيشترى پيدا مى‏كند، زيرا مفهوم آن اين است كه انسان بتواند بيش از سيصد سال بدون خوردن غذا و نوشيدن آب زنده بماند! در حالى كه در شرائط معمولى يك انسان براى اين مدت، شايد بيش از يك صد تن غذا و يكصد هزار ليتر آب لازم دارد!
اين‏ها سؤالاتى است كه از نظر علمى در برابر اين ماجرا وجود دارد و شايد به همين دليل كسانى كه نتوانسته‏اند پاسخى براى اين سؤالات بيابند فوراً راه انكار را در پيش گرفته، و اين داستان را يك اسطوره پنداشته‏اند.
اين در حالى است كه مطالعات اخير دانشمندان از يك سو، و اكتشافاتى كه درباره زندگى موجودات زنده صورت گرفته از سوى ديگر، به ما مى‏گويد مطلب به اين سادگى نيست.
براى اين كه طرز تفكر دانشمندان امروز را درباره اين مسأله اجمالاً بدانيم، نمونه‏اى از تحقيقاتى كه اخيراً در مطبوعات علمى انتشار يافته را ذيلاً از نظر مى‏گذرانيم:
در يكى از اين مطبوعات، تحت عنوان آيا آدمى بر مرگ پيروز خواهد شد چنين آمده است:
در سال 1930 زيست‏شناس مشهورى به نام متالينكف سعى كرد ثابت كند كه حيات ابدى بالقوه در خود طبيعت وجود دارد و وظيفه علم آن است كه بر اسرار زندگى جاويد دست يابد.
سپس مى‏افزايد: جانداران ساده‏تر مثل، تك ياخته‏اى‏ها در واقع مرگ ناپذيرند، چون به طور لا يتناهى از طريق ياخته‏اى زنده مى‏ماند.... بنابراين چه جاى تعجب كه زندگانى جاويد بالقوه در موجودات عالى‏تر كه از ميليون‏ها ياخته تشكيل شده‏اند مصداق داشته باشد و ما دانشمندان بايد به اسرار آن دست يابيم.
در بحث ديگرى از اين مقوله تحت عنوان خواب ششصد ميليون ساله مى‏خوانيم: چنين انديشه‏هايى پيوسته قوت مى‏گرفت تا اين كه پروفسور ايتنجر به مفهوم علمى آن پرداخت او مى‏گويد هم اكنون ما مى‏توانيم از حيات ابدى سخن بگوييم زيرا در قلمرو تئورى و نظريه امكان زندگى جاويد اثبات شده است و در زمينه تكنيك به جايى رسيده‏ايم كه مى‏توانيم اين نظريه را عملاً پياده كنيم.
سپس از ادامه حيات از طريق انجماد سخن گفته مى‏افزايد:
وقتى درجه حرارت بدن خيلى پايين آيد جريان زندگى آن قدر كند و آرام مى‏شود كه تقريباً از سلطه زمان مى‏گريزد، و هنگامى كه درجه حرارت بدن ما، به صفر مطلق (صفر مطلق تقريباً 270 درجه سانتى گرداد زير صفر معمولى است!) نزديك مى‏شود با همان مقدار انرژى كه در شرائط عادى تنها براى يك ثانيه زيستن كفايت مى‏كند مى‏توان قرن‏ها زندگى كرد!.
سپس از بلورهاى نمكى سخن مى‏گويد كه مربوط به صد ميليون سال قبل است و در آن فسيل‏هايى از باكترى‏هاى آن زمان وجود داشته، و نامبرده آن را در محيط مناسبى كشت كرده و زنده شده و تكثير نسل نموده يعنى در حقيقت اين باكترى بعد از يك صد ميليون سال از خواب بيدار شده‏اند. نامبرده بعد از اين ماجرا اين بلورها را از نقاط مختلف جهان از جمله از مناطقى كه مربوط به ششصد ميليون سال قبل! است جمع آورى كرده و فسيل‏هاى باكترى‏هاى آن را كشت مى‏نمايد و با نهايت تعجب مى‏بيند آنها نيز از خواب گران خود برخاستند! و به اين ترتيب ركورد ششصد ميليون سال عمر را براى اين موجودات زنده ذره بينى ثابت مى‏كند!
او معتقد است از نظر علمى اين امر درباره انسان نيز مى‏تواند وجود داشته باشد و اين انجماد درست در لحظه قبل از مرگ صورت مى‏گيرد و با شرايط خاصى حاصل مى‏شود كه هيچ گونه لطمه‏اى بر ارگان‏هاى بدن وارد نشود. (12)
ما هرگز ادعا نمى‏كنيم كه اصحاب كهف در شرائط انجماد زندگى مى‏كردند همين اندازه مى‏گوييم اگر خواب بسيار عميق باشد و دستگاه‏هاى بدن فوق العاده آهسته كار كنند سوخت و ساز بدن به قدرى كم مى‏شود كه ممكن است ذخيره‏هاى موجود در بدن جوابگوى قرن‏ها زندگى باشد، چرا كه اين يك خواب طبيعى نبوده و به فرمان خدا در يك شرائط استثنايى و در يك فضاى مخصوص كه به گفته قرآن هرگز آفتاب به درونش نمى‏تابيده. وترى الشمس اذا ظلعت تزاور عن كهفهم ذات اليمين و اذا غربت تقرضهم ذات الشمال كهف، 17.
مسأله خواب‏هاى طولانى در عصر ما با توجه به وضع بسيارى از جاندارن كه مسلم شده است سر تا سر زمستان در خواب فرو مى‏روند يعنى زمستان خوابى دارند مسأله‏اى است حل شده در اين نوع خواب‏ها فعاليت حياتى تقريباً متوقف مى‏گردد، و تنها شعله بسيار ضعيفى از آن روشن است. ضربان قبل به قدرى خفيف مى‏شود كه قابل احساس نيست و در اين گونه موارد بدن انسان را مى‏توان به كوره‏هاى عظيمى تشبيه كرد كه به هنگام خاموش شدن تنها شمعك كوچكى از آن در حال اشتغال است واضح است مقدار موارد انرژى را كه يك كوره عظيم در يك روز براى سوختن كامل لازم دارد ممكن است خوراك صدها سال يك شمعك كوچك باشد.
دانشمندان مى‏گويند نه تنها جانداران خون سرد كه بعضى از حيوانات خون گرم نيز زمستان خوابى دارند در دوران زمستان خوابى فعاليت‏هاى حياتى بسيار كند مى‏شود و چربى ذخيره بدن آنها به تدريج مصرف مى‏گردد. (13)
هدف بيان كيفيت خواب اصحاب كهف نيست، بلكه هدف در واقع بيان دو امر است:
نخست آن كه خواب آنها اجمالاً يك خواب عادى و معمولى نبوده، به خصوص اين كه قرآن مى‏گويد: اگر آنها را در آن حال مى‏ديدى فرار مى‏كردى و سخت مى‏ترسيدى لو اطلعت عليهم لوليت منهم فراراً و لملئت منهم رعباً كهف، 18.
ديگر اين كه در اين گونه خواب‏ها محاسبات خواب‏هاى معمولى حاكم نيست و ممكن است سوز و ساز بدن به قدرى كم شود كه مشكل تغذيه به كلى از ميان برود.
5 - ماجراى فرار بنى‏اسرائيل
نمونه ديگر ماجرائى است كه در قرآن در سوره بقره آمده است، درباره گروهى كه هزاران نفر بودند و از ترس مرگ، خانه و ديار خود را ترك كرده فرار نمودند ولى اين فرار باعث نجات آنها نشد و به فرمان خدا همه گرفتار چنگال مرگ شدند، سپس خداوند آنها را زنده كرد. الم‏تر الى الذين خرجوا من ديارهم و هم الوف حذر الموت فقال لهم اللَّه موتوا ثم احياهم. بقره، 243.
به گفته مفسران آنها گروهى از بنى اسرائيل بودند كه به خاطر فرار از وبا و يا طاعون از ديار خود گريختند، ولى چيزى نگذشت كه به همان بيمارى از جهان رفتند، يكى از پيامبران بنى اسرائيل به نام حزقيل از آن جا عبور كرد و از خدا خواست آنها را زنده كند و خداوند به عنوان نمونه‏اى از احياى مردگان در برابر منكران معاد آنها را زنده كرد. در بعضى از روايات آمده كه آنها در يكى از شهرهاى شام زندگى داشتند و گهگاه طاعون در ميان آنها واقع مى‏شد هر زمان مقدمات آن را احساس مى‏كردند ثروتمندان كه داراى قدرت كافى بودند شهر را ترك مى‏گفتند، و فقرا باقى مى‏ماندند و مرگ و مير در ميان آنها زياد واقع مى‏شد، ولى آنها كه بيرون مى‏رفتند غالباً جان سالم به در مى‏بردند بعداً تصميم گرفتند كه هر زمان احساس وقوع طاعوت كنند همگى خارج شوند و چنين كردند ولى هيچ كس نجات نيافت و همگى به فرمان خدا از دنيا رفتند. (14)
البته در آيه فوق اشاره‏اى به اين نكته نشده كه هدف از اين احياء بعد از موت نشان دادن صحنه معاد در اين جهان بوده ولى در بعضى از روايات كه در توضيح اين ماجرا آمده تصريح شده كه چنين هدفى در كار بوده است. (15) باز در اين جا به تفسير انحرافى بعضى از مفسران به اصطلاح روشنفكر برخورد مى‏كنيم! از آن جا كه اين سرگذشت به هر حال جنبه خارق عادت دارد و مى‏دانيم هضم اين گونه امور براى بعضى از اين افراد مشكل است از اين رو وقوع چنين حادثه‏اى را به شكلى كه ظاهر قرآن حكايت مى‏كند به كلى انكار كرده و آن را تنها بيان يك مثال! براى حيات و مرگ امت‏ها كه در واقع كنايه‏اى از پيروزى و شكست آنها است دانسته‏اند!
آنها مى‏گويند: آيه فوق از گروهى خبر مى‏دهد كه قوت و قدرت و استقلال خود را به كلى از دست دادند به گونه‏اى كه همچون يك امت مرده بودند سپس از خواب غفلت بيدار شدند و به لطف پروردگار، قدرت و استقلال خود را باز يافتند. (16)
ولى مى‏دانيم هر گاه پاى اين گونه تفسيرها و توجيه‏ها به حوزه قران كشيده شود بسيارى از حقايق قرآنى قابل انكار خواهد بود و هر كس مى‏تواند آيات روشن را با ميل و اراده خود تفسيرهايى مطابق دلخواه خود كند، و قرآنى كه رهبر و راهنماى انسان‏ها است تبديل به ابزارى مى‏شود براى توجيه افكار و سليقه‏هاى شخصى اين و آن! و به جاى اين كه راهبر باشد، دنباله‏رو خواهد شد!
تفسير به رأى كه در روايات اسلامى شديداً از آن نهى شده و كسى كه قرآن را تفسير به رأى كند همانند كسى شمرده شده كه از آسمان به زمين سقوط كند، همين گونه تفسيرها است كه خارج از موازين و قواعد مربوط به فهم الفاظ است.
اگر آنها مى‏خواهند با اين گونه تفسيرها صاحبان تفكر مادى را قانع كنند. آنها هرگز به اين چيزها قانع نمى‏شوند، و اگر مى‏خواهند خوارق عادات را انكار نمايند، چنين چيزى، نه مورد قبول طرفداران مذهب است، و نه حتى مخالفان مذهب.
6 - داستان مقتول بنى اسرائيل
آخرين موردى كه در قرآن مجيد به عنوان نمونه عينى از احياى مردگان در اين جهان آمده است سرگذشتى است كه مربوط به جمعى از بنى اسرائيل است، در اين ماجرا يك نفر سرشناس از ميان آنها به طرز مرموزى كشته شد و براى پيدا كردن قاتل اختلاف در ميان بنى اسرائيل بالا گرفت و هر قبيله‏اى اين قتل را به قبيله ديگر نسبت مى‏داد، ادامه اين كشمكش ممكن بود منجر به فتنه عظيمى شود، لذا دست به دامن موسى زدند، او هم با استمداد از الطاف الهى از طريق اعجازآميزى كه مورد قبول همه واقع گشت مسأله را حل نمود.
به اين طريق كه دستور داد گاوى را سر ببرند، البته سر بريدن آن گاو به سادگى صورت نگرفت و بهانه جويان بنى اسرائيل درباره اوصاف آن گاو كراراً به موسى مراجعه كردند و با سؤالات بى‏جا و بى‏معنى كار را به عقب انداختند سرانجام گاوى را با اوصاف خاصى سر بريدند و قسمتى از بدن آن را بر مقتول زدند به فرمان خدا چند لحظه زنده شد و قاتل خويش را معرفى كرد.
قرآن در آخرين بخش اين ماجرا مى‏گويد به خاطر بياوريد هنگامى كه يك نفر را كشتيد سپس درباره او به نزاع پرداختيد و خداوند آن چه را كتمان مى‏كرديد آشكار مى‏سازد سپس دستور داديم قسمتى از آن را بر بدن مقتول بزنيد، خداوند اين گونه مردگان را زنده مى‏كند، و آيات خود را به شما نشان مى‏دهد شايد درك كنيد و اذ قتلتم نفساً فادا رأتم فيها و اللَّه مخرج ما كنتم تكتمون فقلنا اضربوه ببعضها كذلك يحيى اللَّه الموتى و يريكم آياته لعلكم تعقلون.
عجيب اين كه در اين جا قطعه‏اى از بدن مرده را به بدن مرده ديگرى مى‏زنند تا زنده شود و حقيقت امر را بازگو كند! چه ارتباطى در ميان اين دو وجود دارد؟ و اين اثر از كجا بر مى‏خيزد؟ مسلماً اين يك سر الهى است كه جز ذات پاك او كسى از آن آگاه نيست همين اندازه سهولت و آسانى كار را روشن مى‏سازد كه مسأله احياى مردگان در جهان ديگر در پيشگاه قدرت خدا به همين سادگى است ضرورتى ندارد كه هميشه موجود زنده از موجود زنده ديگر متولد شود بلكه ممكن است به فرمان خدا جرقه حيات و زندگى از تلاقى دو عضو برخيزد!
جمله كذلك يحيى اللَّه الموتى اين گونه خداوند مردگان را زنده مى‏كند به وضوع بيانگر اين حقيقت است كه در آن جا مقتول زنده شد و يك نمونه عينى را براى حيات انسان‏ها پس از مرگ ارائه داد.
باز در اين جا به نويسندگانى همچون نويسنده المنار برخورد مى‏كنيم كه اصرار دارند جمله‏اى را با اين وضوح برخلاف ظاهر آن بدون هيچ قرينه عقلى و لفظى و بدون هيچ ضرورتى حمل كنند.
او مى‏گويد: ظاهر چنين بوده كه اگر مقتولى نزديك شهرى يافت مى‏شد و قاتل او شناخته نمى‏شد، هر كس دست خود را با مراسم مذهبى خاصى در آن جا مى‏شست از خون آن مقتول تبرئه مى‏شد و هر كس نمى‏شست قاتل شناخته مى‏شد و معنى احياى موتى در اين جا حفظ خون‏هايى است كه بر اثر اين نزاع و كشمكش در معرض ريخته شدن بود يعنى خداوند به وسيله اين گونه احكام جلو خونريزى بيشتر را مى‏گيرد!! (17)
همان گونه كه قبلاً هم اشاره شد اين گونه تفسيرها كه نوعى بازى با الفاظ است اصالت كلام اللَّه را مخدوش مى‏كند و اجازه مى‏دهد كه به هر آيه‏اى براى هر مقصدى استدلال كنيم و الفاظ را بر معانى كنايى و مجازى حمل نماييم بى‏آن كه قرينه قانع كننده‏اى براى آن وجود داشته باشد به علاوه هيچ نياز و ضرورتى براى اين كار وجود ندارد زيرا پيروان مذاهب به هر حال ناچارند معجزات و خوارق عادت را بپذيرند و در اين صورت چه نيازى به اين توجيهات است.
ضمناً انتخاب گاو براى ذبح كردن شايد به اين مناسبت است كه بنى اسرائيل گاو را براى قربانى انتخاب مى‏كردند.
در اين كه انگيزه اين قتل چه بوده؟ در روايات چنين آمده كه جوانى براى تملك اموال عموى خود او را به قتل رسانيد يا براى اين كه دختر او را به همسر خود در آورد و به اين ترتيب انگيزه قتل، علاقه به مال، يا زن بود و انگيزه بسيارى از قتل‏ها در جهان همين است.
در اين ماجراى عجيب مخصوصاً جزئيات آن، نكات آموزنده فراوانى است كه چون از موضوع بحث معاد خارج است از آن صرف نظر مى‏كنيم و براى آگاهى بيشتر شما را به تفسير نمونه، جلد اول، صفحه 301 تا 311 ارجاع مى‏دهيم. (18)
اين بود نمونه‏هاى مختلف عينى احياى مردگان كه در قرآن مجيد به آنها اشاره شده است. و با اين سخن بحث امكان معاد پايان مى‏گيرد، و به سراغ دلائل عقلى وقوع آن مى‏رويم.

پی نوشت:
1. جمله او كالذى مر... مطابق تصريح بسيارى از مفسران عطف است بر آيه پيش از آن الم‏تر الى الذى حاج ابراهيم... بنابراين معنى جمله چنين مى‏شود الم‏تر الى الذى مر على قرية.
2. تفسير برهان، نورالثقلين، مجمع البيان، روح المعانى، روح البيان، فخر رازى و قرطبى ذيل آيه مورد بحث.
3. اين سخن در اصل مربوط به يكى از مفسران به نام ابومسلم است كه المنار از او گرفته و به دفاع از آن برخاسته. ج 3، ص 56.
4. براى اطلاع بيشتر از اين روايات به تفسير نورالثقلين، ج 1، ص 275 - 282 و تفسير درالمنثور، ج 1، ص 335 مراجعه فرماييد.
5. مجمع البيان، قرطبى، فخر رازى و تفسير نورالثقلين ذيل آيه مورد بحث.
6. تفسير كبير، ج 21، ص 105.
7. اعلام قرآن، ص 171 و 172.
8. همان مدرك، ص 181.
9. فرهنگ قصص قرآن، ص 315.
10. قاموس مقدس، ص 87.
11. دائرة المعارف دهخدا ماده اصحاب كهف.
12. دانستنى‏هاى آذرماه، 1361، شماره 80.
13. دائرة المعارف، فرهنگ نامه ماده زمستان خوابى.
14. مجمع البيان، تفسير فخر رازى، و تفسير نورالثقلين، ذيل آيه مورد بحث.
15. مجمع البيان، ج 1 و 2، ص 347.
16. المنار، ج 2، ص 458.
17. المنار، ج 1، ص 351.
18. در آيه 55 و 56 سوره بقره نيز اشاره‏اى به نمونه ديگرى از صحنه‏هاى حيات بعد از مرگ شده كه وقتى نمايندگان بنى اسرائيل همراه موسى به كوه طور رفتند و تقاضاى ديدن خدا را با چشم ظاهر داشتند، صاعقه‏اى مرگبار به كوه زد و كوه متلاشى شد، موسى مدهوش گشت و نمايندگان بنى اسرائيل مردند سپس خداوند آنها را زنده كرد، شايد شكر نعمت او را به جا آورند. ثم بعثناكم من بعد موتكم لعلكم تشكرون.
ولى از آن جا كه در آيه سخنى از اين معنى كه هدف از ارائه نمونه فوق معاد بوده وجود ندارد اين آيه را در عدد آيات مورد بحث نياورديم به خصوص اين كه بعضى از مفسران احتمال داده‏اند كه بنى اسرائيل از مشاهده آن صاعقه عظيم بى‏هوش شدند، ولى نمردند و بعضى نيز موت را به معنى جهل و بعثت را به معنى علم تفسير كرده‏اند آلوسى در روح المعانى اين دو تفسير را از بعضى از مفسران نقل كرده است،
ج اول، ص 239 هر چند اين گونه تفسيرها مخالف ظاهر آيه است، و قابل قبول نيست.
پيام قران ، ج 5 ، ص 224-201